چیزی ندارم خستم

اینجا مجلس ختم من است

چیزی ندارم خستم

اینجا مجلس ختم من است

دل فسرده

امشب می خوام دل بکنم

از همه چی، از این تنم

از این همه دربه دری

اون که شده خسته ، منم

می خوام از این جا در برم

این راه نیمه کاره رو

تا آخرین قدم برم

دلم نمی خواد که باشم

زندونی این روزگار

میله های زندون من

تیک تاکِ ثانیه شمار

می خوام که پرواز کنم

پر بگیرم تو آسمون

جون سهند این دفعه رو

به من نگو این جا بمون 

این روزها مشغول سکوت کردنم.......مشغول نگاه کردن...

.به قاب های خالی......شنیدن سکوت......

شعر یک ناگهان است.....ناگهانی که این روزها در من اتفاق نمی افتد.......

بغض سمجی  که در گلویم خانه کرده خیال  شکستن ندارد....

گفتم فرصت خوبیست تا کار های نیمه تمام گذشته را تمام کنم....... 

پاها خسته است قلب من سرد

چشمها بسته است فکر من مرگ

دل من فسرده گشته است

از برای این صفت ها

ز تو هم دگر بریدم

ای دل فسرده گشته ام

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد