چیزی از فردای توام در خاطر نیست !
دارم امروز خودم را گریه می کنم
دارم به جای آن همه خاطرات سبزی که باد با خود برد
خودم را خالی می کنم
تو طعم سنگ و دشنه و قفس را نمی دانی
دارم برای بال های سرخم
لالایی پرواز می خوانم
تمام مرا تنها بگذار
تو را خدای ، خلوتی پر از ترانه بخشید
تا خاتون پروانه ها مانی
من این بغض بی قرار را که باریدم
دوشادش هم
کوچه باغ بهار را
عابر می مانیم
تمام مرا تنها بگذار
می خواهم امروز خودم را گریه کنم
...می خواهم
رد پای پروانه ها بر برف
تو را
هیچ دروغی دار نکرده ام
اگر رؤیاهای مرا روزگار
راهی نبخشید تا خدا شوند
همیشه خواستنی در من خداست
که پرستشش را نماز نمی بری
تو حتا
از بارانی که در من بهاری ست
خیس نمانده ای
تا دهانت
طعم شکوفه و شعر گیرد
بیا به جای این همه تلخی
دست خویش را بگیر و به کوچه بیاور
هنوز رد پاهای مرا بر برف
عاشق می بینی
امروز کمی ملول و مکدرم!
شاید دارم پیر می شوم
سلام خوبین شما آپ خیلی قشنگی بود تبرک میگم و شعرهاتون پر معنی و با احساس عالی هستن من اپ کردم خوشحال میشم سر بزنید موفق باشید یا علی خداحافظ.