مهربان و بی ریا و خاکی است
مظهر عشــق و صفا و پاکی است
خواندم از چشمان معصومش ، هنوز
نازنین من ، ز دستم شاکی است
آســـمان با رفتنت تاریــک شد
لحظه های مرگ من نزدیک شد
زخم هـای کهنه ام سرباز کرد
درگـلویم بغض ها تحریک شد
به خاطر تو
در باغهای سرشار از گلهای شکوفنده
من
از رایحه بهار زجر می کشم !
چهره ات را از یاد برده ام
دیگر دستانت را به خاطر ندارم
راستی ! چگونه لبانت مرا می نواخت ؟!
به خاطر تو
پیکره های سپید پارک را دوست دارم
پیکره های سپیدی که
نه صدایی دارند
نه چیزی می بیننند !
صدایت را فراموش کرده ام
صدای شادت را !
چشمانت را از یاد برده ام .
با خاطرات مبهمم از تو
چنان آمیخته ام
که گلی با عطرش !
می زیم
با دردی چونان زخم !
اگر بر من دست کشی
بی شک آسیبی ترمیم ناپذیر خواهیم زد !
نوازشهایت مرا در بر می گیرد
چونان چون پیچکهای بالارونده بر دیوارهای افسردگی !
من عشقت را فراموش کرده ام
اما هنوز
پشت هر پنجره ای
چون تصویری گذرا
می بینمت !
به خاطر تو
عطر سنگین تابستان
عذابم می دهد !
به خاطر تو
دیگر بار
به جستجوی آرزوهای خفته بر می آیم :
شهابها !
سنگهای آسمانی !!
اما به باد بسپارباز تنها در کنار پنجره استاده ام
باز اشک از دیده جاری یاد تو افتاده ام
زیر دستم یادگاریمان نگاهم می کند
چشمهای نازنین تو تباهم می کند
یاد ایامی که عشقم در دل تو خانه داشت
هر کلام دلنشینت قصه جانانه داشت
یاد ایامی که تو سنگ صبورم می شدی
رهنما چون قصه آن چاه و کورم می شدی
دست من در دستهای گرم تو جان می گرفت
روزگارم در کنارت وه ! که سامان می گرفت
گرچه می دانم گناه این جدایی از من است
آرزوی بهترین یارم رهایی از من است
باز گرد و رونق این خانه شو
باز گرد و نور این کاشانه شو
مستیم را با شراب خند ه ات افزون نما
غصه هایم را به لبخندی ز دل بیرون نما
تا تو باز آیی ز چشمم خواب رفت
از دو دیده خون بجای آب رفت
مهربانم،عشق من ، ای نازنین
بازگرد و محنتم را خود ببین
باز کن در را و جانم تازه کن
مهربان شو عشق من اندازه کن