چیزی ندارم خستم

اینجا مجلس ختم من است

چیزی ندارم خستم

اینجا مجلس ختم من است

وصیت نامه....

وصیت نامه....

 بنام آنکه تولد را با گریه، کودکی را با لبخند، جوانی را با شادی و پیری را با مرگ آفرید.

      ای کسانی که مأمور دفن من هستید:

مرا در تابوت سیاهی بگذارید تا همگان بدانند،  سیاه بخت بوده ام.

          دستان مرا باز بگذارید تا همگان بدانن،  دست خالی از دنیا رفتم.

   موهایم را آشفته بگذارید تا همگان بدانند، دست نوازشی نبود برسرم کشیده شود.

       چشمان مرا باز بگذارید تا همگان بدانند، چشم انتظار از دنیا رفته ام.

     دهانم را باز بگذارید بدین سان همگان بدانند،  بزرگتریت فریادم سکوت بوده است.

بروی قلبم تکه یخی بگذارید، که با اولین طلوع خورشید آب شود و به جای مادرم برایم گریه کند.

*0.بگویید لوحی بنویسند بر گورم؛  زندگی را دوست داشت،  ولی آنرا نشناخت؛ مهربان بود، ولی مهر نورزید و طبیعت را دوست داشت، ولی از آن لذت نبرد.0*

بر سنگ مزارم بنویسید:

که آشفته دلی بود در این خلوت خاموش، او زاده غم بود و ز غم های جهان گشته فراموش

    

*** آنان که مرگ را باور ندارند، زندگی شان را فقط در "زنده بودن" تعریف کرده اند***


((انی لا اری الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین لا برما))

من مرگ را جز سعادت و زندگی با

ظالمان را جز ننگ و خواری نمی بینم

دل تنگم برات

 

من به تو گفتم که غروبم

غم فردای فراق است

اونچه از زندگی مونده

 گل بشکسته باغ است

نفسم تو سینه حبس و

 دلم از درد تو خونه

اونچه دارم از تنهاییامه

 بخدا دلم کباب است

زندگی بی تو سراب است

حرف دل

سلام بهانه من برای زندگی ....
دلت تنگ است ..... می دانم !!
قلبت شکسته است ..... می دانم !!
دوری برایت سخت است ...... می دانم !
اما برای چند لحظه ای ارام بگیر ..... تا برایت بگویم...
بگویم از دنیایی که به هیچ کس وفا نمی کند....
و مردمی که به جز خودشان هیچ کس را نمی بینند..!
بگویم از انچه که در این مدت بر من گذشت.....
اما گریه نکن ....که حال و هوای تو مرا بارانی تر می کند...
گریه نکن که چشمهای من نیز به گریه خواهند افتاد...
بیا و درد دلت را به من بگو...
و مطمئن باش که قول می دهم ارامت کنم...!
با گریه خودت را ارام نکن....
گریه نکن که اشکهایت مرا نا ارامتر می کند..
گریه تو مرا به دلتنگی های دیرینه ام می کشاند....
گریه نکن چون منهم مانند تو اشفته می شوم..
می دانی که دوست ندارم ان چشمهای زیبایت رو خیس اشک ببینم ..
ای عزیزم ...
ای زندگی ام ....
ای عشقم .....
اینها تمام حرفهایی بود که در اوج دلتنگی با دل نا ارام خود ارام ارام گریستم...
برای دلی که هنوز در نبود تو ....
و ارام ... ارام می میرد...!
باور کن بغض راه گلویم را بسته است....
اما گریه نمی کنم...
می خواهم برایت فقط بنویسم...
اما تو بگو بهانه ام ...
می خواهم به یاد گذشته .... اما اینبار با دستانی سرد اشکهای گونه هایت را پاک کنم ( به یاد روزهای از دست رفته )
بهانه ام :
بیا و دستهایت را در دستهایی بی روجم بگذار....
و به یاد روزهای اول اشنایی مان دوباره ...ببار ...
این بار می خواهم جور دیگری اشکهایت را پاک کنم..!
سرت را بر روی شانه هایم بگذار ...و ارام در گوشم زمزمه کن ...
باور کن به درد دلهایت گوش خواهم کرد...
می دانی اگر هنوز هم دلی برایت مانده باشد
وقتی دست نوشته هایم را می خوانی ....
اشک از چشمان سرازیر می شود....
پس برای اخرین بار هم گریه کن....
چون این درد دلی بود که در اوج بی کسی .....
من نیز با چشمانی خیس برایت نوشتم.....