او را از من گرفتند بی آن که بدانند با من چه می کنند
گناهی بر آنان نیست مقصر منم.
سر راهم سبز شدند و آسان بردندش
گناهی بر آنان نیست مقصر منم.
کسی او را نگرفت خودم دادمش.........چه آسان و ساده
مقصر منم.
او را از دست دادم و به بیهودگی رسیدم...در تاریک ترین لحظه ها به روشنایی اش دادم و در تنها ترین اوقات به آنها سپردمش.
سکوتم از دستم رفت و گناه از دست رفتنش بر من است
آری مقصر منم.
حافظ کنار عکس تو من باز نیت می کنم
انگار حافظ با من و من با تو صحبت می کنم
وقت قرار ما گذشت تو نمی دانم چرا
دارم به این بد قولیت دیریست عادت می کنم
چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست
تقدیر ویران می کند من هم مرمت می کنم
در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین
من دارم از چشمان زیبایت شکایت می کنم
نه مهربان من بدان بی لطف چشم عاشقت
هر جای دنیا که روم احساس غربت می کنم
بر روی باغ شانه ات هر وقت اندوهی نشست
در حمل بار غصه ات با شوق شرکت می کنم
یک شادی کوچک اگر از روی بام دل گذشت
هر چند اندک باشد ان را با تو قسمت می کنم
خسته شدی از شعر من زیبا اگر بد شد ببخش
دلتنگ و عاشق هستم اما رفع زحمت می کنم
سلام.
حالم خوب است.
ملالی نیست
جز گمشدن گاه به گاه خیالی دور
که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند.
با این همه
عمری اگر باقی بود طوری از کنار زندگی می گذرم
که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار
بی درمان.
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالی خواب های ما سال پر بارانی بود
می دانم
همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه ی باز نیامدن است
اما تو لا اقل، حتی هر وهله، گاهی ، هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رویا
شبیه شمایل پروانه نیست؟!
راستی خبرت بدهم
خواب دیده ام خانه ای خریده ام
بی پرده، بی پنجره، بی در، بی دیوار ...
هی بخند!!
بی پرده بگویمت
چیزی نمانده است، من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت.
همین لحظه یک فوج کبوتر سپید دارد
از فراز کوچه ی ما می گذرد
باد بوی نام های کسان من می دهد.
یادت می آید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟!
نه...
نامه ام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه.
از نو برایت می نویسم
حالم خوب است
اما تو باور مکن .