ابی تر از انیم که بیرنگ
بمیریم
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
تقصیر کسی نیست که این گونه قریبیم
شاید خدا خواست که دل تنگ بمیریم
سوگ انبوهی از تردید ها و یقین هایم . باورهایم را گلچین می کنم .
آیا باور ها تا ابد باقی خواهد ماند .
خسته نیستم ، که آهسته می روم .
تنها نگرانم ، نگران ِ گم شدن باوری دوباره ...
«قرار نبود هر چه قرار نیست باشد ، باشد»
«قرار ما تنها بر بی قراری بود و بس ...»
گفته بودی : باشد تا وقتی دیگر
آری...
باشد تا وقتی دیگر ...
بار دیگر که بیایی خدا با دستانش چشمهایم را سرمه خواهد کشید ...