-
لحظه ی مرگ نزدیک است کوله بار را باید بست...
سهشنبه 26 خردادماه سال 1388 16:13
مرهم درد دل من مرگ من است زندگی در حسرت و زجر٬ باعث ننگ من است... وقت آن شد مرگ آید از پس این عمر دراز مرگ را در آغوش... مرگ را در بر خود می بینم!!! باید یک روز گذشت از کوچه ارواح خبیث تا که آزاد شوم زین مردمان حرف و حدیث... وقت آن شد آشکارا شود این راز و نیاز مرگ را در آغوش... مرگ را در بر خود می بینم!!! دعوت مرگ من...
-
رنگ مشکی
سهشنبه 26 خردادماه سال 1388 16:09
گرچه دل کندن از تو آسان نیست که برای من به مرگ هم شاید می روم گم شوم در انبوه خاطراتی که بعد ِتو باید بعد از این استکان زهرآلود ، چون پروانه به خواب خواهم رفت جای قند و نبات، عزرائیل بر سرم گرد مرگ می ساید آرزوهای کوچکم را حیف می برم با خودم به گور اما آرزو می کنم تو خوش باشی ، حسرتت بر غمم می افزاید مجلس ختم من که می...
-
مردن
یکشنبه 3 خردادماه سال 1388 21:22
تنها بودن سخت است این که از هر طرف رانده شوی دیوانه کننده است این که هیچ کس تو را نفهمد مر گ آور است و من تنها مرده ی دیوانه ای هستم که آرزوی دیدن تو را می کنم آری تو تو که گوش می کنی و هیچ نمی گویی و من سال هاست که شب ها به امید دیدن تو در رویا، می خوابم و اما تو... پس کی به این خواب های بی خوابی ام می آیی به شب های...
-
عدل علی
یکشنبه 3 خردادماه سال 1388 21:19
من طی این سالها درباره ی مرگ بسیار اندیشیده ام . مرگی که همه آن را قدیمی ترین و کینه توزترین دشمن بشر می شناسند ، اما من می پندارم و از این پندار خویش آرامش می یابم که مرگ خوابی بدون کابوس است ، بی اضطراب بیداری دوباره . حتی رویایی شیرین و یا غمبار هم نیست ، آرامش مطلق است . ورود به عالمی که دیگر با هیچ سودایی بر...
-
ته خت
یکشنبه 3 خردادماه سال 1388 21:15
وقتی دلت خسته شــد ، دیگر خنده معنایی ندارد ... فـقـط می خندی تا دیگران ، غم آشیانه کرده در چشمانت را نبینند ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر حتی اشکهای شبانه هـم آرامت نمی کنند ... فـقـط گریه می کنی چون به گریه کردن عادت کرده ای ! وقتی دلت خسته شــد ، دیگر هیچ چیز آرامت نمی کند به جز دل بریدن و رفتن ...
-
بیهوده بودن
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 21:13
بیهوده زیسته ام با دست خود درخت اعدام خود را آبیاری کردم و چشمانم را به روی حقایق بستم لیاقت زندگی را نداشتم آیا ارزش مردن را دارم ؟ ** من نگویم که به درد دل من گوش کنید *** بهتر آنست که این قصه فراموش کنید ** عاشقان را بگذارید بنالند همه ***** مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید** ** ***** **
-
و اما عشق
سهشنبه 29 بهمنماه سال 1387 21:04
امشب گریه میکنم .گریه میکنم برا تو برای خودم برای تموم اونایی که خواستن گریه کنن نتونستن. برا ی تمام اون چیزی که خواستی ونبودم خواستم وبودی. امشب گریه میکنم به وسعت دریا به وسعت بیشه به وسعت دل عاشق.برای تو...برای تو....و به پاس احترام تمام تحقیرهایی که از دیگران شنیدم وهنوز شکست نخوردم
-
تو بگو
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 18:52
ای مردم مرا درون تابوت باز بگذارید تا همگان بدانند سیاه بخت از این دنیا رفته ام دستهای مرا درون تابوت باز بگذارید تا همگان بدانند دست خالی از این دنیا رفته ام چشم های مرا درون تابوت بازبگذارید تا همگان بدانند چشم انتظارازاین دنیا رفته ام بر سنگ مزارم بنویسید که آشفته دلی خفته در این خلوت خاموشی آنجا بنویسید که او زاده...
-
مزاره من
دوشنبه 28 بهمنماه سال 1387 18:48
قصه غم مگه تموم میشه اشک نم نم مگه تموم میشه دردو ماتم مگه تموم میشه دردو ماتم مگه تموم میشه دل تو دلم نیست چشمام ابره بهاره دست خودم نیست گریم بی اختیاره کسی نمی دونه بعد تو چند دفعه مردم کسی نمی دونه چه جوری دوام اوردم زخم تو دل من میشه قاتله من شاهده حرفامه گریه های من سیل چشمام مگه اروم میشه زخمه دلم مگه اروم میشه...
-
مظهر عشق
شنبه 26 بهمنماه سال 1387 23:32
مهربان و بی ریا و خاکی است مظهر عشــق و صفا و پاکی است خواندم از چشمان معصومش ، هنوز نازنین من ، ز دستم شاکی است آســـمان با رفتنت تاریــک شد لحظه های مرگ من نزدیک شد زخم هـای کهنه ام سرباز کرد درگـلویم بغض ها تحریک شد
-
تو
شنبه 26 بهمنماه سال 1387 23:25
به خاطر تو ! به خاطر تو در باغهای سرشار از گلهای شکوفنده من از رایحه بهار زجر می کشم ! چهره ات را از یاد برده ام دیگر دستانت را به خاطر ندارم راستی ! چگونه لبانت مرا می نواخت ؟! به خاطر تو پیکره های سپید پارک را دوست دارم پیکره های سپیدی که نه صدایی دارند نه چیزی می بیننند ! صدایت را فراموش کرده ام صدای شادت را !...
-
دوستت دارم
شنبه 26 بهمنماه سال 1387 23:11
اما به باد بسپارباز تنها در کنار پنجره استاده ام باز اشک از دیده جاری یاد تو افتاده ام زیر دستم یادگاریمان نگاهم می کند چشمهای نازنین تو تباهم می کند یاد ایامی که عشقم در دل تو خانه داشت هر کلام دلنشینت قصه جانانه داشت یاد ایامی که تو سنگ صبورم می شدی رهنما چون قصه آن چاه و کورم می شدی دست من در دستهای گرم تو جان می...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1387 19:59
پشت چراغ قرمز چشم تو گل بفروشم میخری بهم نگاه کن به چشم یه جور گدای معمولی گفتی از عشق بگو گفتم دروغه گفتی از دلت بگو گفتم غروبه گفتی یه قصه تازه واسه قلبه شکسته که بشه مرحم دردام نشه بغض گلوی بسته گفتم از عشق که گفتم گریه کردی از دله تنگم که خوندم باور نکردی قصه صادقانه دلم رو تو به بازی گرفتی و یادم نکردی
-
دل فسرده
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1387 19:57
امشب می خوام دل بکنم از همه چی، از این تنم از این همه دربه دری اون که شده خسته ، منم می خوام از این جا در برم این راه نیمه کاره رو تا آخرین قدم برم دلم نمی خواد که باشم زندونی این روزگار میله های زندون من تیک تاک ِ ثانیه شمار می خوام که پرواز کنم پر بگیرم تو آسمون جون سهند این دفعه رو به من نگو این جا بمون این روزها...
-
لحظه های کاغذی
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1387 19:34
خسته ام از آرزوها، آرزوهای شعاری شوق پرواز مجازی، بالهای استعاری لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن خاطرات بایگانی، زندگی های اداری آفتاب زرد و غمگین، پله های رو به پایین سقفهای سرد و سنگین، آسمانهای اجاری با نگاهی سرشکسته، چشمهای پینه بسته خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری صندلی های خمیده، میزهای صف کشیده...
-
دل سوختن
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1387 19:03
"... رب اشرح لی صدری..." دوستی، از دل سوختن برای خود، سخن گفت، حرف تازه ای برایم نبود، چه از این دوست، چه از آن دوست، چه از هر آشنا و غریبه ای، و چه از خودم ! " دلم برای خودم می سوزد " آشنا جمله ای است، که بارها و بارها شنیده و گفته ام ... و من اینبار، اینگونه در مقام پاسخ بر آمدم: دل سوختن؟ رسم...
-
سراب
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1387 09:39
-
نام عشق
سهشنبه 22 بهمنماه سال 1387 09:25
نام من عشق است آیا میشناسیدم؟ زخمی ام - زخمی سراپا میشناسیدم؟ با شما طیکردهام راه درازی را خسته هستم- خسته آیا میشناسیدم؟ این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده است من همان خورشیدم اما، میشناسیدم پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟ میشناسد چشمهایم چهرههاتان را همچنانی که شماها...
-
شما بفرمائد مجلس ختم اینجاست
شنبه 19 بهمنماه سال 1387 20:29
نمی دانم چرا نمی توانم با روزهای خدا صبوری کنم ... نمی دانی چقدر دلم گرفته ... چند ساعتی است عقربه ها در آغوش هم مانده اند... اینجا همه چیز مرده است ... صندلی ، میز ، آینه ، ستاره ، پنجره ، دیوار و حتی ماهی های درون قاب ! و من که از همه مرده ترم ! اگر باور نداری پاورچین ، پاورچین کنارم بیا... ببین که بوی کافور می دهم...
-
تک درختی که چشم تو را دوست داشت مرد
جمعه 18 بهمنماه سال 1387 18:56
آن زمان که خورشید قلب من برای همیشه غروب کرد آن زمان که خونی که در رگهایم جاری بود برای همیشه خشکید آن زمان که لبهایم برای همیشه بسته شد آن زمان که افکارم من را تنها در میان آسمان رها کردند آن زمان که تنها جسمم از میان رفت روحم به پرواز در آمد آن زمان من مرده ام وشب هنگام برای یک بار و آخرین بار من را در خوابت ببین...
-
خلوتم را نشکن
جمعه 18 بهمنماه سال 1387 18:42
گفتی می خوام بهت بگم همین روزا مسافرم «باید برم» برای تو فقط یه حرف ساده بود کاشکی می دیدی قلب من به زیر پات افتاده بود شاید گناه تو نبود، شاید که تقصیر منه شاید که این عاقبتِ این جوری عاشق شدنه *** سفر همیشه قصه رفتن و دلتنگیه به من نگو جدایی هم قسمتی از زندگیه همیشه یک نفر میره آدم و تنها می ذاره میره یه دنیا...
-
..:: ای کاش مرا حتی برای لحظه ای به یاد خود برای بار اخر میهمان
جمعه 18 بهمنماه سال 1387 17:33
بس کنید این همه دل دور وبرم نگذارید آخرین حرف من اینست زمینی نشوید فقط از حال زمین بی خبرم نگذارید ******* من اگر اشک به دادم نرسد میشکنم اگر از یاد تو یادی نکنم میشکنم بر لب کلبه محصور وجود من در این خلوت خاموش سکوت اگر از تو یادی نکنم میشکنم اگر از هجر تو یادی نکنم اگر از هجر تو اهی نکشم تک وتنها میشکنم بخدا میشکنم
-
کجاست ......
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 23:44
دلم تنگ است دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس و بارانی است نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است
-
مصاحبه ای با خدا....
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 23:26
خدا از من پرسید: دوست داری با من مصاحبه کنی؟ پاسخ دادم: اگر شما وقت داشته باشید. خدا لبخندی زد و پاسخ داد: زمان من ابدیت است... چه سؤالاتی در ذهن داری که دوست داری از من بپرسی؟ من سؤال کردم: چه چیزی درآدمها شما را بیشتر متعجب می کند؟ خدا جواب داد: اینکه از دوران کودکی خود خسته می شوند و عجله دارند که زودتر بزرگ...
-
وصیت نامه....
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 23:21
وصیت نامه.... بنام آنکه تولد را با گریه، کودکی را با لبخند، جوانی را با شادی و پیری را با مرگ آفرید. ای کسانی که مأمور دفن من هستید: مرا در تابوت سیاهی بگذارید تا همگان بدانند، سیاه بخت بوده ام. دستان مرا باز بگذارید تا همگان بدانن، دست خالی از دنیا رفتم. موهایم را آشفته بگذارید تا همگان بدانند، دست نوازشی نبود برسرم...
-
دل تنگم برات
پنجشنبه 17 بهمنماه سال 1387 23:12
من به تو گفتم که غروبم غم فردای فراق است اونچه از زندگی مونده گل بشکسته باغ است نفسم تو سینه حبس و دلم از درد تو خونه اونچه دارم از تنهاییامه بخدا دلم کباب است زندگی بی تو سراب است
-
حرف دل
شنبه 12 بهمنماه سال 1387 22:01
سلام بهانه من برای زندگی .... دلت تنگ است ..... می دانم !! قلبت شکسته است ..... می دانم !! دوری برایت سخت است ...... می دانم ! اما برای چند لحظه ای ارام بگیر ..... تا برایت بگویم... بگویم از دنیایی که به هیچ کس وفا نمی کند.... و مردمی که به جز خودشان هیچ کس را نمی بینند..! بگویم از انچه که در این مدت بر من گذشت........
-
عشاق
شنبه 12 بهمنماه سال 1387 22:01
او را از من گرفتند بی آن که بدانند با من چه می کنند گناهی بر آنان نیست مقصر منم. سر راهم سبز شدند و آسان بردندش گناهی بر آنان نیست مقصر منم. کسی او را نگرفت خودم دادمش.........چه آسان و ساده مقصر منم. او را از دست دادم و به بیهودگی رسیدم...در تاریک ترین لحظه ها به روشنایی اش دادم و در تنها ترین اوقات به آنها سپردمش....
-
سالگرد عشقمون مبارک
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1387 10:40
حافظ کنار عکس تو من باز نیت می کنم انگار حافظ با من و من با تو صحبت می کنم وقت قرار ما گذشت تو نمی دانم چرا دارم به این بد قولیت دیریست عادت می کنم چه ارتباط ساده ای بین من و تقدیر هست تقدیر ویران می کند من هم مرمت می کنم در اشتباهی نازنین تو فکر کردی این چنین من دارم از چشمان زیبایت شکایت می کنم نه مهربان من بدان بی...
-
گاهی اوقات رفتن به سایه راه گریز از آفتاب نیست.!
چهارشنبه 9 بهمنماه سال 1387 08:40
سلام. حالم خوب است. ملالی نیست جز گمشدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بی سبب می گویند. با این همه عمری اگر باقی بود طوری از کنار زندگی می گذرم که نه زانوی آهوی بی جفت بلرزد و نه این دل ناماندگار بی درمان. تا یادم نرفته است بنویسم حوالی خواب های ما سال پر بارانی بود می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه...