نام من عشق است آیا میشناسیدم؟
زخمی ام - زخمی سراپا میشناسیدم؟
با شما طیکردهام راه درازی را
خسته هستم- خسته آیا میشناسیدم؟
این زمانم گرچه ابر تیره پوشیده است
من همان خورشیدم اما، میشناسیدم
پای رهوارش شکسته سنگلاخ دهر
اینک این افتاده از پا، میشناسیدم؟
میشناسد چشمهایم چهرههاتان را
همچنانی که شماها میشناسیدم
اینچنین بیگانه از من رو مگردانید
در مبندیدم به حاشا، میشناسیدم!
من همان دریایتان ای رهروان عشق
رودهای رو به دریا! می شناسیدم
اصل من بودم, بهانه بود و فرعی بود
عشق(قیس) و( حسن)لیلا میشناسیدم؟
در کف(فرهاد)تیشه من نهادم، من!
من بریدم(بیستون) را می شناسیدم
مسخ کرده چهرهام را گرچه این ایام
با همین دیوار حتی میشناسیدم
من همانم, مهربان سالهای دور
رفتهام از یادتان؟ یا میشناسیدم؟
نمی دانم چرا نمی توانم با روزهای خدا صبوری کنم ...
نمی دانی چقدر دلم گرفته ...
چند ساعتی است عقربه ها در آغوش هم مانده اند...
اینجا همه چیز مرده است ...
صندلی ، میز ، آینه ، ستاره ، پنجره ، دیوار
و حتی ماهی های درون قاب !
و من
که از همه مرده ترم !
اگر باور نداری پاورچین ، پاورچین کنارم بیا...
ببین که بوی کافور می دهم ...
آواز کلاغ ها را هم می شنوی ؟
این آواز سیاهی اتاق را بیشتر می کند...
کلاغ های سیاه پوشی که
به جای خرما ، قارقار تعارف می کنند...
اینجا مجلس ختم من است!!!
آن زمان که خورشید قلب من برای همیشه غروب کرد
آن زمان که خونی که در رگهایم جاری بود برای همیشه خشکید
آن زمان که لبهایم برای همیشه بسته شد
آن زمان که افکارم من را تنها در میان آسمان رها کردند
آن زمان که تنها جسمم از میان رفت روحم به پرواز در آمد
آن زمان من مرده ام
وشب هنگام برای یک بار و آخرین بار من را در خوابت ببین
ببین که چگونه تمام استخوانهایم و تمام افکارم در گمنامی وتنهایی پوسیدند
و من از میان رفتند
و آن خداوند یکتاست که بیشتر از همیشه به او نزدیک شده
اما آنگاه مطمین باش
و آن لحظه من تنها یک چیز دارم
که برای اولین بار از نبودن تو شادانم و افسوس گذشته را نخواهم خورد
احساسی واقعی که از تمام وجودم سر چشمه میگیرد
کوچهایی که میان من و تو بود از فردا نگفت
از رویای زیبای دنیا نگفت
زیرا در نبود تو خداوند را در کنار خود احساس می کنم
از سبزی دست های پر محبتت هیچ نگفت
نمیدانم چرا؟
کوچه ای ساکت بود بی خروش بی عشق بود
کوچه ای که میان من و تو بود زیبا نبود