چیزی ندارم خستم

اینجا مجلس ختم من است

چیزی ندارم خستم

اینجا مجلس ختم من است

دوستت دارم

 

اما به باد بسپارباز تنها در کنار پنجره استاده ام
باز اشک از دیده جاری یاد تو افتاده ام
زیر دستم یادگاریمان نگاهم می کند
چشمهای نازنین تو تباهم می کند
یاد ایامی که عشقم در دل تو خانه داشت
هر کلام دلنشینت قصه جانانه داشت
یاد ایامی که تو سنگ صبورم می شدی
رهنما چون قصه آن چاه و کورم می شدی
دست من در دستهای گرم تو جان می گرفت
روزگارم در کنارت وه ! که سامان می گرفت
گرچه می دانم گناه این جدایی از من است
آرزوی بهترین یارم رهایی از من است
باز گرد و رونق این خانه شو
باز گرد و نور این کاشانه شو
مستیم را با شراب خند ه ات افزون نما
غصه هایم را به لبخندی ز دل بیرون نما
تا تو باز آیی ز چشمم خواب رفت
از دو دیده خون بجای آب رفت
مهربانم،عشق من ، ای نازنین
بازگرد و محنتم را خود ببین
باز کن در را و جانم تازه کن
مهربان شو عشق من اندازه کن

پشت چراغ قرمز چشم تو گل بفروشم میخری

بهم نگاه کن به چشم یه جور گدای معمولی




گفتی از عشق بگو

گفتم دروغه

گفتی از دلت بگو

گفتم غروبه

گفتی یه قصه تازه واسه قلبه شکسته

که بشه مرحم دردام نشه بغض گلوی بسته

گفتم از عشق که گفتم گریه کردی

از دله تنگم که خوندم باور نکردی

قصه صادقانه دلم رو

تو به بازی گرفتی و یادم نکردی

دل فسرده

امشب می خوام دل بکنم

از همه چی، از این تنم

از این همه دربه دری

اون که شده خسته ، منم

می خوام از این جا در برم

این راه نیمه کاره رو

تا آخرین قدم برم

دلم نمی خواد که باشم

زندونی این روزگار

میله های زندون من

تیک تاکِ ثانیه شمار

می خوام که پرواز کنم

پر بگیرم تو آسمون

جون سهند این دفعه رو

به من نگو این جا بمون 

این روزها مشغول سکوت کردنم.......مشغول نگاه کردن...

.به قاب های خالی......شنیدن سکوت......

شعر یک ناگهان است.....ناگهانی که این روزها در من اتفاق نمی افتد.......

بغض سمجی  که در گلویم خانه کرده خیال  شکستن ندارد....

گفتم فرصت خوبیست تا کار های نیمه تمام گذشته را تمام کنم....... 

پاها خسته است قلب من سرد

چشمها بسته است فکر من مرگ

دل من فسرده گشته است

از برای این صفت ها

ز تو هم دگر بریدم

ای دل فسرده گشته ام