غم یار
بنال ای نی که من غم دارم امشب
نه دل سوز و نه همدم دارم امشب
دلم زخم است از دست غم یار
هم از غم چشم مرحم دارم امشب
همه چیزم زیادی میکند حیف
که یار از این میان کم دارم امشب
برفت و کوره ام در سینه افروخت
ببین آه دمادم دارم امشب
درآمد یار و گفتم دم گرفتیم
دمم رفت و همه غم دارم امشب.
در سحرگاهی سرد
در پس مرثیه ای از غم و اندوه از درد
زیر رگبار ندامت
پشت دیوار رکود
آن زمانی که حقیقت رنگ رؤیا را ربود
خنجر از وحشت دنیا خوردم
تیره شد چشم دلم
جان سپردم.مردم
...قاصدک مرگ مرا
به پریشانی شب های زمین می سپرد
تکه های دل خونین مرا
یک به یک می شمرد
...جسم بی جانم کنون
مانده است از پیش و پس
گور گمنام مرا
باد می داند و بس
...گور من شکل مزار مرده هایی زنده نیست
سرزمین زنده هایی مرده است
جایگاه مردم افسرده است
کفتر روحم به کفتار زمان جان داده است
غزل مرگم را
پیش از اینها آشنایی خوانده است
از هیاهوی وازه ها خستم
من سکوتم را
از اُ راق سپید آموختم .
آیا سکوت
روشن ترین واژه ها نیست ؟
همیشه در خلوت
مرگ را مجسم دیدم
آیا مرگ
خونسرد ترین ِ وازه ها نیست ؟
تاچشم گشودم
از چشم زندگی افتادم.
شبی – شاید امشب-
زیر ِ نور ِِ یک واژه خواهم نوشت
نام ِ خونسرد ِ معشوقه ام را
بر حواس پنج گانه ام
خال خواهم کوفت .
و هم زمان
پایین ِ آخرین برگ ِ خاطراتم
خواهم نوشت :
پایان